منوی اصلی آخرین مطالب پیوندهای روزانه پیوندها
لوگو لینک های مفید آمار وبلاگ
در کجای حقیقت کشتید آمدید با من بیعت کنید. من نپذیرفتم و شما نیز خودداری مرا نپذیرفتید. دستم را در برابر پیشنهاد دست بیعت دادن شما بستم و شما به زور آن را گشودید، چون آن را گشودم دست یاری به سویم دراز کردید، سرانجام برای بیعت کردن با من همچون شتران تشنهای که بر سر آبشخور رسیده به یکدیگر تنه میزدید، تا آنجا که گمان کردم در این هیاهو مرا و برخی دیگر از خودتان را میکشید؛ بگونهای که کفشها از پای کنده شد، و ردا از دوشها افتاد، و فرد ناتوان پایمال گردید، و شادی مردم از بیعت با من بدان جا کشید که خردسالان به بیعت آورده شدند، و سالخوردگان ناتوان لنگان لنگان خود را رسانیدند، و بیماران بر پشت حمل گردیدند، و دوشیزگان نو رسیده پوشش از سر برگرفتند و پیش آمدند. و گفتند بر همان پایه با تو بیعت میکنیم که با ابوبکر و عمر بیعت کردند؛ زیرا ما از تو شایستهتری برای این امر نمییابیم، و جز به تو به دیگری رضایت نمیدهیم، بیعت ما را بپذیر. نه از پیرامونت پراکنده شویم و نه با تو مخالفت کنیم. لذا بر پایهی کتاب خدا و سنّت پیغمبرش (ص)، بیعت شما را پذیرا شدم، و از مردم خواستم با من بیعت کنند، پس هر کس با شوق و رغبت بیعت کرد از او پذیرفتم و هر کس خودداری ورزید دست از او برداشتم. نخستین کسانی که با من بیعت کردند طلحه و زبیر بودند که گفتند: «ما به شرطی با تو بیعت میکنیم که در امر (فرمانروایی) با تو شریک باشیم». گفتم: خیر، بلکه در نیرومندی با من شریک هستید و در ناتوانی یاور من. لذا به همین شرط بیعت کردند، و اگر از بیعت خودداری میکردند، همچون دیگران، به هیچ روی آنان را هم مجبور نمیکردم. طلحه در یمن امید میبست و زبیر در عراق، چون دانستند که من آنان را بر ولایت آن جاها نمیگمارم. به آهنگ پیمانشکنی، دستوری حجّ عمره از من خواستند، سپس از عایشه دنباله روی کردند، و با آن کینههایی که از من در دل داشت، او را به آسانی از جای گرانسنگ خود، برکندند، (و بدانچه نباید بداشتند). در حالی که زنان دارای کمبودهایی در ایمان، کمبودهایی در خرد، و کمبودهایی در بهره هستند؛ کمبود در ایمانشان به جهت بازداشته شدن از نماز و روزه در روزهای حیض آنان است، و کمبود در خرد بدان جهت که جز دربارهی وام گواهی نتوانند داد، و گواهی دو زن برابر با گواهی یک مرد است، و کمبود در بهره بدان علّت که میراثهایشان نیمی از میراث مردان است. آنگاه عبدالله بن عامر آن دو را به سوی بصره کشانید، و اموال و افراد برایشان فراهم گردانید. در همان هنگام که طلحه و زبیر عایشه را به جنگ میکشانیدند، وی هم آن دو را به جنگ میبرد. عایشه را به صورت گروهی (فتنهای) درآورده در برابرش میجنگیدند. هان چه کار زشتی از این بزرگتر هست که آن دو مرتکب شدند: همسر رسول خدا (ص) را از خانهاش بیرون برده، پوششی را از روی او به یکسو زدند که خدا بر روی او فرو انداخته بود، و همسران خود را در خانه نگاه داشتند، و با این کار میان خدا و پیامبرش و خودشان به انصاف رفتار نکردند. سه خصلت است که سرانجام شوم آنها، چنانکه در کتاب خدا گفته شده است، به دارندهی آنها باز میگردد: تجاوزکاری و ستم، نیرنگ و فریب، خیانت و پیمان شکنی.[9] . خدای بلند جایگاه گفته است: «یا أیُّها النّاس اًّنّما بغیکم علی أنفسکم»؛[10] و نیز گفته: «فَمَنْ نَکَثَ فاًّنّما ینکث علی نفسه»؛[11] و گفت: «ولا یحیق المکر السَّیُِّ اًِّلاَّ بأَهْلِه».[12] . چه، این دو تن بر من ستم روا داشتن، و بیعت مرا شکستند و علیه من به نقشه کشی و دسیسه چینی پرداختند. براستی من گرفتار چند کس شدهام: از همهی مردم در میان مردم فرمانرواتر که عایشه دختر ابیبکر باشد، و به دلیرترین فرد که زبیر باشد، و به کینه توزترین شخص که طلحة ابن عبیدالله است، و از همگان علیه من یاری کنندهتر که یعلی بن مُنْیَة است و کیسههای زر را به میان آورد. و به خدا سوگند اگر کارم به سامان و برپا شد بی تردید دارائیهایش را به عنوان مال مسلمانان مصادره میکنم. سپس به بصره در آمدند، در حالی که مردم آنجا همگی با من بیعت کرده فرمانبردارم بودند، و شیعیان من نگهبانان بیت المال خدا و مسلمانان، در آن شهر بودند، لذا مردم را به نافرمانی از من و شکستن بیعت و فرمانبرداری من فرا خواندند، هر کس بدانان پاسخ داد به کفرش کشانیدند، و هر کس نپذیرفت به قتلش رسانیدند. به دنبال چنین کاری حکیم ابن جبله با آنان درگیر شد، لذا او را با هفتاد نفر از عابدان بصره کشتند. آن هفتاد نفر از فروتنان در برابر خدا بودند و آنان را پینه بستگان مینامیدند، گویی کف دستهایشان از زیادی سجود زانوی شتر بود. یزید بن حارث یَشْکُری نیز از بیعت با آنان خودداری ورزیده گفت: «خدای را پروا گیرید، سرآغاز زندگیتان کشانیدن ما به سوی بهشت بود، مبادا که سرانجام زندگیتان ما را به سوی آتش بکشاند. ما را مکلّف نکنید که مدعی را راستگو بدانیم و حکم غیابی صادر کنیم. دست راستم در گرو بیعت با علی بن ابی طالب است، و این دست چپم هست که آزاد است اگر میخواهید آن را بگیرید». در نتیجهی این سخن گلویش را فشار دادند تا مرد، خدا رحمت کند او را. سپس عبدالله بن حکیم تمیمی برخاسته گفت: «طلحه، این نامه را میشناسی؟ گفت: آری، نامهای است که من برای تو فرستادم. گفت: میدانی در آن چه نوشتهای؟ گفت: آن را بر من بخوان. چون آن را خواند، در آن نامه عثمان را سرزنش کرده وی را به کشتنش فرا خوانده بود». لذا او را از بصره بیرون کردند. کار گزارم در بصره عثمان بن حنیف را با خیانت و نیرنگ گرفتند و هرگونه مثله و شکنجهای را بر سر او آوردند، و همهی موهای سر و رویش را با دندان کندند. دستهای از شیعیان مرا در جنگی رویاروی و به علت پایداری کشتند، و گروهی را با نیرنگ و خیانت، و برخی را با شمشیرهایشان پاره پاره کردند، تا اینکه به دیدار خدا رسیدند. به خدا سوگند اگر جز یک تن از آنان را هم نکشته بودند، ریختن خون آنان و همهی آن سپاه که به کشتن آن یک تن رضا داده بودند برای من روا بود؛ چه رسد بدان که شماری بیشتر از خودشان که به شهر بر آنان درآمده بودند کشتهاند، و بدین وسیله خدا عزّت و دولت را از دست آنان بیرون آورد، و دور باش (از رحمت خدای) بهرهی ستمگران باد! آری سرانجامشان چنان بود که طلحه را مروان با تیری زد و کشت، و چون گفتار رسول خدا (ص)، «تو در حالی با علی میجنگی که نسبت به او ستمگری» را به یاد زبیر انداختم [و او میدان را پشتسر گذاشته رفت و در میان راه غافلگیر شده کشته شد].[13] و عایشه نیز رسول خدا (ص) او را از چنین حرکتی بازداشته بود، و سرانجام از کاری که کرده بود انگشت پشیمانی به دندان گزید. و چون طلحه در «ذی قار» فرود آمد به سخنرانی خاسته گفت: مردم، ما دربارهی عثمان خطایی مرتکب شدیم که جز با خونخواهی او از آن بیرون نمیآییم. علی کشندهی وی و خونش در گردن اوست، و همراه با شکّاکان یمن، و نصارای ربیعه و منافقان مُضَر در «دارن» جای گزید. هنگامی که سخن او، و سخنی از زبیر که ناشایست بود به اطلاع من رسید، پیغام برایشان فرستاده آن دو را به حق محمّد و آلش سوگند دادم و گفتم: آیا در روزهایی که مردم مصر عثمان را محاصره کرده بودند، به نزد من نیامدید و گفتید: «ما را به نزد این شخص ببر، زیرا جز به وسیلهی تو ما نمیتوانیم او را بکشیم، چون تو میدانی که او ابوذر- رحمة الله- را تبعید کرد، و شکم عمّار را پاره کرد، و دور رانده و تبعیدی رسول خدا (ص)، و ابوبکر و عمر یعنی حکم بن أبی العاص را به شهر برگردانیده پناه داد، و کسی را که کتاب خدا فاسق خوانده است: ولید بن عُقْبه[14] را کارگزار کرد، و خالد ابن عُرفُطهی عَذَری را مأمور کرد که کتاب خدای را پاره کند و بسوازند». گفتم: «از همهی اینها اطلاع دارم، ولی امروز کشتنش را درست نمیدانم، زیرا نزدیک است که با چنین روشی گور خود را به دست خویش بکند». و آن دو سخن مرا پذیرفتند. نکتهی دیگری که در سخنتان نهفته است و آن خونخواهی عثمان میباشد، عمرو و سعید دو پسر عثمان هستند، دست از سرشان بردارید تا انتقام خون پدرشان را درخواست کنند. از چه هنگامی دو طایفهی اسد و تَیم ولیّّ بنی أُمیه شدهاند؟ در این جا بود که پاسخی نداشتند و بریدند. آنگاه عِمْران بن حُصَین خُزاعی، از یاران رسول خدا (ص)، برخاسته گفت: «شما دو نفر، نه ما را با بیعت خودتان از فرمانبردای نسبت به علی بیرون بیاورید، و نه وادار به شکستن بیعت او کنید؛ زیرا خوشنودی خدا در بیعت با اوست. آیا خانههایتان گنجایش شما را نداشته است که امالمؤمنین را هم برداشته با خود آوردهاید؟ شگفتا از همراهی او با شما و به راه افتادنش در این مسیر! خواست ما این است که دست از ما بردارید و از همان راهی که آمدهاید بازگردید. ما بردهی چیره شونده، و نخستین شخص پیشی گیرنده نیستیم». در نتیجه آن دو با او به ستیز برخاستند، سپس دست از او برداشتند. عایشه در این حرکت به شک افتاده جنگ بر او گران آمد، لذا نویسندهی خود عبیدالله ابن کعب نمیری را خواسته گفت: بنویس از عایشه دختر ابیبکر به علی بن ابی طالب. گفت: قلم بدین کار روا نمیشود. عایشه گفت: چرا؟ گفت: زیرا علی بن ابی طالب در اسلام آوردن نخستین شخص است، در نامه نگاری هم باید نخست نام او را نوشت. گفت: بنویس «به علی بن ابی طالب، از عایشه دختر ابیبکر. امّا بعد، من نسبت به خویشی تو با رسول خدا (ص) و پیشینهات در اسلام، و رنجهایی که برای رسول خدا (ص) تحمّل کردی ناآگاه نیستم، بلکه تنها بدان جهت از خانه بیرون آمدم که میان فرزندانم را اصلاح کنم و قصد جنگیدن با تو را ندارم، اگر بتوانی از این دو مرد خود را در امان نگاهداری» و سخنان بسیار دیگری نوشته بود که یک کلمه هم به وی پاسخ ندادم، و پاسخش را برای جنگش به تأخیر انداختم. همین که خدا سرانجام پیروزی و نیکی را در این جنگ برای من رقم زد به سوی کوفه به راه افتادم، و عبدالله بن عباس را در بصره جانشین خود کردم. هنگامی که به کوفه آمدم جز شام همه سو در برابر من فرمانبردار گردیدند و به سامان شدند. امّا دوست داشتم که حجّت را تمام کنم و عذر را به سر رسانم، و بدین گفتهی خدای والا جایگاه چنگ زنم که میفرماید: «وَ اًِّمّا تَخافَنَّ مِن قومٍ خِیَانَةً فانبَذْ اًِّلَیْهِمْ عَلَی سَوَآٍ، اًِّنَّ اللهَ لاَ یُحِبُّ الْخَائِنینَ».[15] . پس جریر بن عبدالله را به نزد معاویه فرستادم تا عذری برای او نماند و حجّت را بر او تمام کرده باشم، ولی او نامهام را پاسخ گفت و حقّم را انکار کرد، و بیعتم را نپذیرفت، و پیغام داد که کشندگان عثمان را به نزد من بفرست. پیغام فرستادم: تو را چه به کشندگان عثمان، فرزندانش بدین کار برتر و نزدیکترند. نخست تو و آنان به فرمانم درآیید آنگاه از شورشیان شکایت به نزد من آرید تا شما و آنان را به حکم کتاب خدا بکشانم، وگرنه کار تو چون نیرنگ کودک است از خوردن شیر توانای دارا. چون از این امر نا امید شد، پیغام فرستاد که تا زنده هستی شام را به من واگذار، اگر پیشامد مرگ برایت پیش آمد، هیچ کس حق فرمانی بر من نداشته باشد. و تنها خواستش از این تقاضا آن بود که فرمان مرا از گردن خود باز کند، لذا نپذیرفتم. دوباره پیغام فرستاد که مردم حجاز بر مردم شام حاکم بودند، همین که عثمان کشته شد مردم شام بر مردم حجاز حاکم شدند. برایش پیغام دادم که اگر در این ادعا راستگو هستی یک نفر از قریش ساکن شام را برای من نام ببر که شایستهی خلافت باشد و در شورا پذیرفته شود، اگر کسی نیافتی من از قریش حجاز کسی را نام میبرم که شایستهی خلافت است و در شورا پذیرفته میشود. و چون در مردم شام نگریستم آنان را پس ماندگان احزاب، و پروانگان گرد آمده در پیرامون آتش و گرگان آزمندی یافتم که از هر سو در آن جا گرد آمدهاند و باید ادب شوند و با سنّت آشنا گردند، نه از مهاجران کسی در میان آنان هست و نه از انصار، و نه از تابعان نیکوکار، لذا آنان را به فرمانبرداری و هماهنگی با دیگران فرا خواندم، اما جز جدا شدن از من و مخالفت چیزی نپذیرفتند؛ از این گذشته به روی مسلمانان برخاستند و به سوی آنان تیراندازی کردند و با سر نیزه بر سر و رویشان کوبیدند؛ در این هنگام بود که به سویشان رفتم و علیه آنان به پا خاستم، همین که تیزی شمشیر و سرنیزه و درد جراحت را احساس کردند، قرآنها را بالا برده شما را بدانچه در آنها هست فرا خواندند. شما را آگاه کردم که آنان اهل دین و قرآن نیستند، قرآنها را از روی نیرنگ و فریب بالا بردهاند، به جنگ ادامه دهید! گفتید: از آنان بپذیر و از جنگ دست بردار، اگر دستور قرآن دربارهی صلح را پاسخ دادند همگی به همان جایگاه حقّی میرسیم که میخواهیم. به ناچار پذیرفتم و از جنگ با آنان دست کشیدم. صلح میان شما و آنان بر عهدهی دو نفر به عنوان حَکَم گذاشته شد، برای آنکه آنچه را قرآن زنده داشته است زنده کنند، و آنچه را قرآن میرانده است بمیرانند، امّا سرانجام با یکدیگر اختلاف نظر پیدا کردند و دو حکم مخالف با هم دادند، و دستور قرآن را پس پشت انداختند و با محتویات آن مخالفت کردند، و باید چنین میکردند که اهلش بودند. به دنبال این جریانها بود که گروهی از ما کناره گرفتند، پس تا با ما کاری نداشتند آنان را به حال خود رها کردیم، تا اینکه به تباهی و کشتار در زمین کوشیدند، و از کسانی که کشتند از افراد بنی اسد که برای خانوادهی خویش خواروبار میبردند، و نیز پسر خبّاب بن ارث و فرزند و مادر فرزندش، و حارث بن مُرهی عبدی بودند، لذا برایشان پیغام فرستادم و دعوتشان کرده گفتم: کشندگان برادران ما را تحویل دهید، گفتند: همهی ما از کشندگان آنان هستیم. مدتی بعد با سواره و پیاده به جنگ ما برخاستند، و سرانجام خدا آنان را همچون دیگر ستمگران به خاک هلاک افکند. چون از کار اینان بپرداختیم، به شما فرمان دادم، زود باشید و از همین میدان تا گرمید به جنگ دشمنتان بشتابید، گفتید: شمشیرهایمان کند شده است و سرنیزههایمان از جای بیرون آمده و شکستهاند، به ما دستوری ده که بازگشته ساز و برگی بهتر فراهم کنیم، و به جای کسانی از ما که کشته شدهاند با جنگجویانی فزونتر باز گردیم. و هنگامی که به اردوگاه نُخَیله در آمدید به شما دستور دادم که در اردوگاه خود بمانید، از آن جایگاه بیرون نیایید، وجود خود را وقف جهاد کنید، دیدار با فرزندان و زنانتان را کم کنید؛ زیرا جنگجویان پیوسته پایدار و استوارند، و برای آن دامن به کمر میزنند، و از بیدار ماندن شبها و تشنگی روزها و ندیدن فرزندان و زنان لب به شکوه نمیگشایند. دستهای از شما در حال آمادگی در آن جا ماندند، و گروهی با سرپیچی از فرمانم به شهر در آمدند؛ نه آنان که به شهر خزیدند به سوی من بازگشتند، و نه آنان که ماندند پایداری و استواری پیشه کردند! پس چون نگریستم خود را دیدم و تنها پنجاه تن از شما را در اردوگاهم، و آنگاه که شما را بدین حال یافتم ناچار مانند شما به شهر درآمدم و از آن روز تاکنون نتوانستهام شما را برای بیرون آمدن به جنگ همراه برم. خدا پدرتان را بیامرزد! آیا ندیدهاید که مصر به چنگ دشمن افتاده است، و به پیرامون خود نمینگرید که پیوسته رو به کاستی میرود، و به پادگانهایتان که هر روز نابود میشود، و به سرزمینتان که مورد تاخت و تاز قرار میگیرد؟ در حالی که شمارتان انبوه، و توانتان چون کوه، و جنگاورانی سهمناک هستید! خدای را به کجا میروید، و به چه سویی رو مینهید؟ هان بدانید که دشمنتان مردمی کوشا و هماهنگ، و با یکدیگر یار و نصیحتگرند، و شما مردمی نافرمان و نا استوار هستید، از یاری یکدیگر دست شستهاید و نیرنگبازید. اگر چنین بمانید روی بهروزی نخواهید دید. خدای شما را رحمت کند، به خواب رفتگان خود را بیدار کنید، و با تلاشی پیگیر و آهنگی استوار به جنگ دشمنتان آماده گردید، تیرگیها از میان رفته، ابرهای تردید به یکسو شده، سپیده دم به روی چشمهای بینا درخشیده است. هشیار باشید و بیدار شوید!جنگ شما با طلقأ یعنی آزادشدگان از سوی رسول خدا در فتح مکه و با فرزندان طلقأ و اهل جفاست؛ کسانی که به ناچار و نخواسته اسلام آوردند، در برابر رسول خدا (ص) پوزههایشان را بالا گرفته و با اسلام پیوسته به جنگ ایستاده بودند، دشمنان سنت و قرآن، و بدعتگذاران و من در آورندگان هستند. کسانی میباشند که همگان از درّندگیشان سپر میگیرند، و برای اسلام و اهل اسلام بلایی سهمگین میباشند، رشوه خواران و دنیا پرستاناند. به من خبر دادهاند که پسر نابغه با معاویه به شرطی بیعت کرده است که بخششی بزرگتر از آنچه در زیر سلطهی خود اوست به وی ببخشد. خشکیده باد دست سوداگری که دینش را به دنیا فروخت، و خوار و بی مقدار باد کالایی که این خریدار با دارایی مسلمانان یاریِ تباهکاری خیانت پیشهای را میخرد، چه سهمی و بهرهای این خریدار با یاری تباهکاری خیانت پیشه میتواند به دست آورد؟ کسی است که شراب در اسلام نوشیده حدّ بر او جاری شده است. همگی شما فساد عقیده و بی دینی او را میدانید. در میان آن گروه کسی هست که در اسلام و مسلمانان وارد نشد تا اینکه اندک بهرهای برایش در نظر گرفته شد که آن بهرهی اندک هم به زیان او بود. اینان هستند فرماندهان آن افراد، و کسانی دیگر که نخواستم بدیها و فسادهای هلاکت آور آنان را از این بیشتر برایتان بگویم. شما همهی آنان را به نام و نشان میشناسید و میدانید که همیشه ضدّ اسلام، و با پیامبر خدا (ص)، در جنگ، و دار و دستهی شیطان بودند. نه در ایمان پیشی گرفتند و نه در دو رویی تازه کارند. آنان کسانی هستند که اگر بر شما ولایت یافتند، به خود بالیدن، و خود بزرگ بینی، و چیره شدن را با قهر و زور و فساد در زمین در میان شما آشکار میگردانند. و شما با همهی این حالت که کار خود را به عهدهی دیگری وامیگذارید و به یاری هم بر نمیخیزید، از آنان بهترید و در راه هدایت بیشترید، از میان شما کسانی هستند فقیه و دانشمند و فهمیده و قرآن دان و اهل نماز شب و عبادت، آیا از اینکه افرادی بی خرد و ضعیف الایمان در اسلام و تربیت نیافته با آموزشهای قرآن زمام حکومت را از دست شما بربایند به خشم نمیآیید و به فکر انتقام نمیافتید؟ خدا شما را هدایت کند، چون گفتم به گفتارم گوش کنید، و چون فرمان دادم فرمان برید؛ چه سوگند به خدا اگر از من فرمانبرداری کنید هرگز به گمراهی فرو نمیافتید، و اگر از فرمانم سرپیچی کنید راه رشد را نیابید. خدای والا جایگاه فرماید: «أفمن یهدی اًِّلی الحقّ أحقُّ أن یُتَّبع، أمَّن لا یَهِدِّی اًّلاَّ أَن یُهْدَی؟ فَما لَکُم کَیفَ تَحکُمونَ»؛[16] و نیز خدای والا جایگاه، به پیامبرش، که صلوات بر او و خاندانش باد، فرماید: «اًِّنَّما أَنتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ».[17] لذا این راهبر مردم پس از پیغمبر (ص)، راهبر امّت او بر همان پایهای است که رسول خدا (ص) بود، بنابر این هر کسی را نشاید که راهبر باشد، مگر آنکه شما را به سوی حقّ فراخواند، و به سوی هدایت و راه راست کشاند. ساز و برگ جنگ فراهم آورید، و جنگافزار بایسته به کار گیرید و آماده شوید که آتش جنگ فروزان گردیده و زبانه کشیده است و تباهکاران برای نبرد با شما دامن به کمر زدهاند، برای اینکه نور خدا را با دهانهایشان فرو میرانند و بندگان خدا را به بندگی خود کشانند. هان بدانید که هواداران آزمند و جفا پیشهی شیطان به حقّ سزاوارتر نیستند از اهل برّ و نیکی و فروتنان در فرمانبرداری از پروردگارشان و نیوشیدن پند و نصیحتهای پیشوایشان. به خدا سوگند من خود اگر با آنان به تنهایی رو به رو شوم و آنان سراسر زمین را پر کرده باشند نه از تنهایی خود به وحشت میافتم و نه از آنان باک دارم، لیکن فسوسا و دریغ که پیوسته بیم آن دارم تبهکاران و بیخردان این امّت بر آنان مسلّط شوند و در نتیجه مال خدا را در میان خود دست به دست گردانند، و کتاب خدا را وسیلهی فریب و گمراهی بندگان خدا قرار دهند، و فاسقان را در پیرامون خود گرد آورده بر مردم حاکم کنند، و با شایسته کاران پیوسته به جنگ ایستند. به خدا سوگند اگر چنین نبود بیشتر از این شما را برای بسیج شدن فرا نمیخواندم و بر نمیانگیختم، و در برابرِ خودداریتان شما را به حال خود رها میکردم تا هنگامی که دیدارشان برایم تقدیر شود. چه، به خدا سوگند خود را بر حق میدانم، و دوستدار شهادتم، به دیدار پروردگارم الله بسی شیفته میباشم، و به پاداش نیکش چشم دوختهام. شما را به اعزام شدن فرا میخوانم و شما سبکبار و سنگین اسلحه به حرکت درآیید و با مال و جان در راه خدا جهاد کنید، به زمین نچسبید که خواری همهی افراد شما را در برگیرد، و بحران و کمبود اقتصادی را دچارتان کند، و بهرهی شما سرمایه سوختگیِ بیشتر باشد. بی گمان مرد جنگ پیوسته بیدار و هشیار است و خواب به چشمانش راه ندهد، و هر کس احساس ناتوانی کرد به رنج افتد، و هر کس از جهاد در راه خدا اکراه داشته باشد، فریبخورده و پست میشود. من امروز برای شما بر همان پایهای هستم که دیروز بودم، لیکن شما برای من بر همان وضع نیستید که پیش از این بودید، هر کس که شما یاورش باشید، تیر سر شکسته و بی سوفار به دست گرفته است. به خدا سوگند اگر خدا را یاری کنید خدا بی گمان شما را یاری میکند و گامهایتان را استوار میدارد، و این حقّی است بر عهدهی خدا که یاری کند آن کس که او را یاری کرده است، و دست از یاری کسی بردارد که به یاری او نرفته است. آیا غلبهی کسی را که پایداری پیشه کرده است بدون پیروزی دیدهاید؟ برخی از صبرها از روی ترس است و برخی دیگر از روی غیرت. و بی هیچ شکی صبر و ظفر از پی یکدیگر بیایند، و هر درآمدنی بیرون رفتنی دارد و هر برقی بارشی. بار خدایا ما و آنان را همگی بر راه هدایت گردآور، و همگیمان را در دنیا اهل زُهد قرار ده، و جهان دیگر را برای ما بهتر از این جهان بگردان.[18] . 1پی نوشت: . پرتوی از نهجالبلاغه (با نقل منابع و تطبیق با روایات مآخذ دیگر)، پژوهش و برگردان و ویراستاری موضوع مطلب : امام علی |